زیر باران

به نام دوست

سلام

 

  

 

آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها


تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا


یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم


آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم


وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره


به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره


با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم


ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم


برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت


غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت


باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟


با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه


یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون


سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون


ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید


تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید


بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه


تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه


ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد


به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد


برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود


هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود

دم باشد : حرفی نزنم که دلی بلرزد و خطی ننویسم که کسی را آزار دهد ،
یادم باشد : که روز و روزگار خوش است و تنها دل من است که دل نیست ،
یادم باشد : جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم ،
یادم باشد : باید در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم ،
یادم باشد : از چشمه ، درس خروش بگیرم و از آسمان ، درس پاک زیستن،
یادم باشد: سنگ خیلی تنهاست، باید با او هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند ،
یادم باشد: برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام نه برای تکرار اشتباهات گذشته !
یادم باشد:هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه
می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم ...
یادم باشد: می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به
اسرار عشق پی برد و زنده شد !
یادم باشد:گره تنهایی و دلتنگی هر کسی فقط به دست خودش باز می شود ،
یادم باشد: هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ...
و یادمان باشد هیچگاه از راستی نترسیم

 

 

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم دارما

................................................................................

واسه غمهات آرامشم , واسه خوابت نوازشم

ای عشق من برای خستگیهات سایه بونم

ای پرنده واسه پرواز تو من آسمونم

اگه دردی یه همدرد , اگه زخمی یه مرهم

اگه راهی , من یه همراهم

اگه بغضی یه فریاد , اگه رودی یه دریا

اگه اشکی , تکیه گاهم

چشمای تو دو آینه , نگاه تو چه غمگینه

با من بمون , بذار غمها رو از چشمات بگیرم

اگه همیشه تنهام , اگه خالیه دستام

ای عشق من برای خستگیهات سایه بونم

ای پرنده واسه پرواز تو من آسمونم


عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار

عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز، زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او

زیر باران دست تو در دست او

عشق یعنی ملتهب از یک نگاه

غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق

گرمی دست تو در آغوش عشق

عشق یعنی "بی تو هرگز ...

پس بمان " تا سحر از عاشقی با او بخوان

عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن



واسه غمهات آرامشم , واسه خوابت نوازشم

 






حساساتم سیلی خورده اند . وحشیانه ترین نگاه ها ‘ چشمانم را قاپیده اند هنوز درد خنجرت در پهلویم مرا به نفرت می کشاند .

تو که روح شفاف مرا خاکستری کردی ‘ از ته مانده وجودم چه میخواهی . تنهایم بگذار

جادویی نیست که مرا بازگرداند . گذشته خسته ام سایه ای است که همواره با خود به همه جا می کشم تمام برگهای احساسم زیر پای عابران لگد مال شد . خش خش . صدای خرد شدنشان را می شنوی .

اینبار که آمدی گرچه گرمای دستانت را حس نکردم اما دانستم که وجودت سراسر مهر و عطوفت است هرگاه که نامت را زمزمه می کنم برخود می بالم و مغرورانه گام بر می دارم به سوی آینده آینده ای که روشن خواهد بود و من می دانم که روشن خواهد بود و من می دانم که روشن است فقط قدری توکل می خواهد و اندکی نیز محنت تا به آینده برسیم من میمانم اگر تو بخواهی .

بیقرارم . بیقرارم بهانه ای برای گریستن . کاش سنگی از واژه ها شیشه سهمگین سکوتم را درهم می شکست . کاش فقط یکبار آسمان بود ‘ من بودم و باران و شعری می سرودم به بی قراری باران بهاری . کاش


رگز این قصه ندانست کسى

آن شب آمد به سراى من خاموش نشست

سر فرو داشت نمى گفت سخن

نگهش از نگهم داشت گریز

مدتى بود که با من بر سر مهر نبود

آه "این درد مرا مى فرسود

گریه سر دادن و در دامن او

هاى هایى که هنوز

تنم از خاطره اش مى لرزد

در کنارم بنشست "بوسه بخشید به من

بر سرم دست کشید

لیک مىدانستم"مدتى است

دل او با دل من "سرد شده است !...

ودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار