شب سیاه است و من تنها
چراغی از دور سو سو میزند صدای قهقهه زنی می آید از دور...
و من بی خبر از هرجا در این گوشه نشستم...
صدایی آمد...دری باز شد...
در خانه من بود شاید...
لیک در این تاریکی شب کیست که آید...
به این آشیانه حقیرم؟؟؟
شاید آید یار من
یار ماه روی من تا روشن کند خانه ام را...
آه چه خیالی!!
در خانه همسایه بود انگار
صدای کودکی امد...
میشناسمش
کودک درونم میدود در کوچه های تنگ قلبم
فکر میکردم رفته است
همچو یارانم اما او هنوز با من است...
سلا تنها جان ! خوبی؟
مثل اینکه واقعا تنهایی !!! چون این نظری که الآن دارم مینویسم تو وب ُاولین نظره
خب به وب ما سر بزن ُدیگه از تنهاییم بیا بیرون . بی فایده ست
سلام جونم
خیلی دلتنگت بودم
بی وفا کجای ؟
ایدی یاهوتو مدی تا چت کنیم
دلم می خواهد بیشتر با شما اشنا بشم
کلاس چهارم
ما چنین آغاز شدیم
میان دو فصل
دو شعر
دو کاج
یک نگاه، دلبستیم !
کلاس چهار بودیم !
شیر نوشیدیم
شعر خواندیم
دو شعر
دو کاج
یک نگاه پیوستیم
سالها بگذشتند!!!
ما چنین پی بردیم
آغوشی گرم ،
دو گونه اشفته ،
دو گیلاس همسان ،
و بوسه های پی در پی
زنگ تفریح ، بی حاصل
خنده ها تکراری!
شعرها بی معنی!