برای زدودن این همه غبار آن همه لحظه لازم است

غبار لحظه ها نشسته بر آینه دل 

می گویی بزدایم این همه غبار را از دل 

ولی نه... 

 غبار لحظه ها ،لحظه  لحظه بر آینه دلم نشسته

برای زدودن این همه غبار آن همه لحظه لازم است 

این همان لحظه جدایی است  

جدایی از تمام خواستنی ها  

و پرگشودن به سوی آن همه انتظار است  

آن همه انتظار برای رسیدن به همین لحظه است  

آری این لحظه زیبا است  

لحظه بریدن از تمام خواسته ها  

لحظه پرواز .......... 

پرواز دل از آینه غبار زده ی دل 

پرواز سبک است  

پرواز آسان است    

رواز گواراست بر تن رنجور دل  

پرواز شیرین است  

همان لحظه جدایی از غم های واهی است  

لحظه فارغ گشتن از غم ها ی دنیوی برایم آرزوست  

آرزوست پرگشودن به سوی او  

اگر این دل خاکی بود ... 

اگر این دل زمینی بود ... 

اگر این دل زشت بود ... 

اگر این دل پست بود ... 

اگر این دل فروختنی بود ... 

اگر این دل خریدنی بود ... 

اگر ... 

پس چرا زمینی نشد ؟ 

پس چرا دورویی نشد ؟ 

پس چرا به پستی چهرهای صدرنگ نشد ؟ 

پس چرا همرنگ نشد با نگارینه های زیباپرست ؟ 

پس چرا نرفت از تن خسته ی عاشقان رسوای عاشق؟ 

پس چرا ماند در کوچه های انتظار ؟ 

آری ماند و نشست عمرش را بر راه انتظار.

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد