از عشــــــــق که....نه....اما از عاقبت این همه فاصله،

از عشــــــــق که....نه....اما از عاقبت  این همه فاصله،
از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!
می ترسم..!
اما اگر راستش را بخواهی!
نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!
می ترسم یا نه؟!
فقط می دانم که.....محتاجم!
محتاج سکوت ستاره!
محتاج لطافت صبح!
محتاج صبر خدا!
من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!
من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم
واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!
من محتاج نگاهی از جنس آب و لبخندی از جنس صداقتم!
من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم!
من محتاج توام!
محتاج نگاه تو،
محتاج لبخند تو،
محتاج احساس تو،
همین!
از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد!
من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!
با یک هوا هق هق!
با یک جفت نگاه خیس!
من محتاج یک دنیا آسمان ِ ابریم که ببارد؛
که برای من بشود!!!
بهانه ای از جنس معجزه!
تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم!....
دوستت دارم نفسم...

 

همدم شبهای دلتنگی من....
امشب مهمان کدامین آسمان بودی ؟
هم صحبت کدامین ستاره ؟
همدرد کدام مهتاب ؟
یادت هست ؟
شبهای پریشانیم را با تو قسمت و ستاره هایم
را بغل بغل به آسمان چشمهای تو تعارف می کردم...
سیاه چالهای دلتنگیهایم را لبخندهات پرمی کرد...
برای گذری هر چند کوچک به آسمان نگاهم برگرد...
ببین چه چطور ماه ذهنم لابه لای سیاره خاطراتمان می گردد و آرام اشک می ریزد..!
بغض هایم هم جواب نگفته های فشرده گلویم رو نمی دهند...
تو نیستی و من ، شبگرد تنها نشین خلوت غم شدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد