رازقی رازقی بود

 

رازقی زیبا بود

رازقی رازقی بود

رازقی همه راز های قلبم بود

رازقی رازقی بود ولی تو نخواستی رازقی باشی

رازقی همه احساسم بود

رازقی همه رازم بود

رازقی همه وجودم بود

رازقی همه زیبایی ها بود

رازقی قشنگ بود

رازقی لطیف بود

رازقی دوست داشتنی بود

رازقی پر ..... احساس بود

رازقی همه خواسته ام بود

رازقی همه قلبم بود

رازقی رازقی بود

رازقی ساده بود

رازقی لطیف بود

رازقی باوفا بود

رازقی زیبا بود

رازقی سپید بود

رازقی پر .... راز بود

رازقی آبی بود

رازقی آب بود

رازقی آسمان بود

رازقی رود بود جویبار بود

رازقی دریا بود

رازقی به لطافت ابرهای بهاری بود

رازقی باران بود

رازقی غمگین می شد

رازقی می گریست

رازقی شاد بود می خندید

رازقی ظاهر بود

رازقی مبین بود

رازقی مکر نداشت

رازقی حیله نداشت

رازقی صاف بود

رازقی زلال بود

رازقی آب بود

رها شو

و همان لحظه است

آری همان لحظه است

آری خود خودش است

نترس بیا

بیا نزدیکتر

و تو باید...

از همه خواسته هایت دل بکنی

و این لحظه است

لحظه جدایی

لحظه پرواز

لحظه آرامش

لحظه جدایی از دردها

لحظه رسیدن به راز هستی

لحظه خوشبختی همان لحظه جدایی است

لحظه عاشقانه پیوستن به حقیقت هستی

لحظه پرواز از این تن خاکی

لحظه گسستن زنجیرهای تن خاک

و این لحظه چقدر شیرین است

گویی بعد از گذر سالیان از بند زندانی به بزرگی هستی

رهایی یافتی

و تو حالا آزاد هستی

و می توانی پرگشایی

و آری آیا بهتر از پرواز هم هست

نه نیست بهتر از پرواز نیست و وجود ندارد

و پرواز کن پرواز کن

دور شو از این زندان و رها شو

رها شو از همه بندها و زندان ها ...

و به سوی او پرگشا

منتظر خسته

صمیمانه تر از من

دلواپس تر از من

منتظر تر از من

با شور تر از من

شیداتر از من

آیا لحظه ای شیرین تر از این را سراغ داری

منتظر خسته

باز هم منتظر نگاه توست

ایستاده در امروز و به تماشای فردا می روم

تانزانیا

باز هم پنداری واهی در پس ابرهای خیال

توهمی سخت مرا و وجودم را فرا می گیرد

پنداری زشت گونه همه فرصتهایم را سوزانده

منی که تا دیروز در تکاپوی آرزوی امروز بودم

حال همه و همه را پوچ می انگارم

و باز هم خودم را می فریبم

ایستاده در امروز و به تماشای فردا می روم

و چه حس خوبی مرا فرا می گیرد

چشمانم را باز می کنم

آری امروز فرداست

و من چه خوشبختم

همان همه آرزوهام را حال یکجا دارم

همه ناداشته هایم را

همه زیبایی ها

همه راحتی ها را

همه ناکامی ها حال همه کام شده

همه نوش نوش شده نوش جانم

من چه خوشبختم در فردا

و حال من امروز در فردا هستم

و دیگر ...

حال هیچ آرزوی ندارم

و در همین اندیشه ها غوطه ور می گردم

و به ناگاه دردی سخت مرا فرا می گیرد

این قلب ناهنجار رمق این همه خوشبختی را ندارد

و حال سخت اشباهم را در می یابم

منی که از دیروز به امروز آمدم

باید دیروز را در دیروز می گذاشتم

و نگذاشتم  و اشتباهی سخت کردم

قلب ناهنجار شکسته را با خود آوردم

و او تاب ندارد این همه خوشبختی را

و حال می خواهد او  و مرا تنها گذارد

و برود .

می خواهم با او خداحافظی کنم

و بدون او فردا را سر کنم

بی قلب بی احساس

خشک و...

سخت

حال در می یابم

معنی خوشبختی را

زندگی در فردا میان خوشبختی در همهمه آدیمان خوشبخت

بی قلب بی احساس خشک و ...

سخت

آری این همه ارزانی تو

تو خوشبختی در فردا

خوش به حالت

زندگی

 

زندگی

و جمله زیباییست

گاه از آن هم زیباتر می بینی این زندگی را

همان گاهی که زندگی را برای ادامه می خواهی

همان گاهی که زندگی را در راه رسیدن به عشق می پویی

زندگی زیباست دوست داشتن زیباست

دوست داشته شدن از آن هم زیباتر است

وقتی پیمودن زندگی را به امید پیمودن با عشقت سر می کنی

وقتی تمام دوست داشتنی هایت را برای او می خواهی

وقتی لحظه ها و ثانیه هایت را برای با او بودن می خواهی

می خواهی بیشتر و بیشتر پیش او باشی

یعنی زندگی را برای او می خواهی

و مطمئن هستی او نیز زندگی را برای تو می خواهد

حس غریب زندگی سراسر وجودت را می گیرد

و آن موقع است که باید

باید سر نهی به سپاس از خالق عشق

آری خالق عشق همان خالق آسمانهاست

سپاس او را به جای می آوری

و حال می شوی بنده شاکر خدا

بنده شاکر خدا برای داشته هایت

و این چنین است قصه زندگی

و با خود حس می کنی خوشبختی را

ناگاه حس می کنی خدا مرا دوست دارد

زیرا بنده خدا هم مرا دوست دارد